روزها

روزها فکر من این است...

روزها

روزها فکر من این است...

باید...

روزگار نه آنچنان است که باید.

مهم نیست، آنچنانکه باید، باید شد...


شیطان عشق

کُنج خانه ای که از نبود تو پُر است،
نشسته ام و خاطره ات روی دیوار وول می خورد
نقش سیب سرخ می کشد روی پنجره،
حوایی که هنوز هم از شیطان عشق گول می خورد

ت مثل تاریخ


روی یخ، برای ثبت در تاریخ می نویسم: آزادی



ابری خواهم ساخت...

من از جهانم ابری خواهم ساخت، خیابانی و دو دست که در هم آمیخته اند...

تو اما باران باش، که بی آن همه ساخته هایم مهجورند...



آغوش تو

تو از سیب لبریزی،
من امّا از گناه...
انگار در آغوش امن تو توبه کردن خطاست...