برای تو و خویش،
چشمانی آرزو میکنم که چراغها و نشانه ها را
در ظلماتمان ببیند،
گوشی که صداها و شناسه ها را
در بیهوشی مان بشنود،
برای تو و خویش،
روحی که این همه را در خود گیرد
و بپذیرد،
و زبانی که در صداقت خود،
ما را
از خاموشی خویش بیرون بکشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است،
سخن بگوئیم ...
مارکوت بیگل
ترجمه: احمد شاملو
ادامه...
آره والا، بی خیال هم نمیشه... بیا بریم یه کشتی بالای تپه بسازیم و ادعای پیغمبری کنیم! به قولی الان موقعشه! من نوح میشم و تو هم ادای پسر نا خلفشو در بیار... آخر سر هم یواشکی سوار کشتی می کنمت :)
در چه حالی دکی؟ خیلی وقت بود اینورا نیومده بودم...
خوبم و خسته... تو چطوری؟ از هم دور افتادیم رفیق...
بابا یه کلمه گفتی باران باش
طرف جدی گرفت ... الان 5 روزه داره می باره...
سقف خونمون اومد پایین...
بگو نباره دیگه....
آره والا، بی خیال هم نمیشه... بیا بریم یه کشتی بالای تپه بسازیم و ادعای پیغمبری کنیم! به قولی الان موقعشه! من نوح میشم و تو هم ادای پسر نا خلفشو در بیار... آخر سر هم یواشکی سوار کشتی می کنمت :)
والا بقیه همش می گن من مث مسیحم حالا تو اگه صلاح بدونی
پسر نوح هم میشم.
می خوای اصلان پسر ابراهیم شم بیا سرمو ببر!؟
نه! اونقت یه گوسفند نازل میشه که باید سرشو ببرم، منم دلشو ندارم! همشو پسر نوح یا خوبه! بهت میاد D: