روزها

روزها فکر من این است...

روزها

روزها فکر من این است...

سر اومد زمستون!

در این واپسین روزهای سال، گویا این سرود و اجرای آن بیشتر از هر چیزی به دلم می نشیند، به خصوص غمی که در شادی آن نهفته است...
 
 
آفتابکاران جنگل 
 
سر اومد زمستون شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومدو شب شد گریزون
کوهها لاله زارن لاله ها بیدارن
تو کوهها دارن گل گل گل آفتابو می کارن
توی کوهستون دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم داره میاره
توی سینه اش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره، جان جان، یه جنگل ستاره داره
سر اومد زمستون شکفته بهارون
گل سرخ خورشید باز اومدو شب شد گریزون
لبش خنده نور دلش شعله شور
صداش چشمه و یادش آهوی جنگل دور
توی کوهستون دلش بیداره
تفنگ و گل و گندم داره میاره
توی سینه اش جان جان جان
یه جنگل ستاره داره، جان جان، یه جنگل ستاره داره 
  
پ.ن:
1- اجرای اصلی را اینجا بشنوید، اینجا دانلود کنید.  
2- مطالبی در مورد این سرود و دیگر سرودهای انقلابی.
3- اجرای دیگر (بازخوانی) را اینجا بشنوید. 
4- مطلب مرتبط در همین وبلاگ.

سلام...

طعم این روزهای آخر سال مثل بادام تلخ یا همچین چیزی است. برای من که اینگونه است. در این تلخی بود که خیلی اتفاقی به اینجا سر زدم. آرشیو و نظرات خوانندگان را مرور کردم و نگاهی هم به لیست اعضای خبر نامه انداختم. با کمال تعجب دیدم در این دو سالی که اینجا خاک می خورده است،‌ یکصد و اندی آدرس ایمیل ارسال شده و عده ای به باور اینکه از اینجا خبری برایشان برسد عضویت خود را ثبت کرده بودند... با خودم فکر کردم شاید بشود دوباره کرکره را بالا برد و سرو سامانی به اینجا داد!... در تلخی این روزها، شاید «روزها» برایم شیرین باشد...

از سر نو

 

دوباره از سر نو... 

در این روزها... 

در همین نزدیکی...   

در این تازگی... 

در این بهار...