برای تو و خویش،
چشمانی آرزو میکنم که چراغها و نشانه ها را
در ظلماتمان ببیند،
گوشی که صداها و شناسه ها را
در بیهوشی مان بشنود،
برای تو و خویش،
روحی که این همه را در خود گیرد
و بپذیرد،
و زبانی که در صداقت خود،
ما را
از خاموشی خویش بیرون بکشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است،
سخن بگوئیم ...
مارکوت بیگل
ترجمه: احمد شاملو
ادامه...
کلن انگار زدی تو کار یخ و بارون و این چیزا؟! بابا اینا همش آبه... رو آب که یه چی بنویسی بعدن بخار می شه اونوقت همین ملت دست میگیرن میگن: دیدی گفتیم آزادی سرابه...!
کلن انگار زدی تو کار یخ و بارون و این چیزا؟!
بابا اینا همش آبه...
رو آب که یه چی بنویسی بعدن بخار می شه
اونوقت همین ملت دست میگیرن میگن:
دیدی گفتیم آزادی سرابه...!
این بالایی رو من نوشتم.
پ.ن. راستی یاد شعر شاهین افتادم:
دو تا ت بده؛ تاریخ و ترک سیگار...
یخ و بارون و برف و... این روزا همه اش همینه دیگه مگه نیست؟!