برای تو و خویش،
چشمانی آرزو میکنم که چراغها و نشانه ها را
در ظلماتمان ببیند،
گوشی که صداها و شناسه ها را
در بیهوشی مان بشنود،
برای تو و خویش،
روحی که این همه را در خود گیرد
و بپذیرد،
و زبانی که در صداقت خود،
ما را
از خاموشی خویش بیرون بکشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است،
سخن بگوئیم ...
مارکوت بیگل
ترجمه: احمد شاملو
ادامه...
روزها دیگر امّا مثل آن روزها نیست خانه هم دیگر شکل آن خانه نیست باد ها وزیدن از یاد برده اند و هوا نمی داند ابری باشد یا آفتابی همه این ها به کنار نه تو و نه من
دیگر خودمان نیستیم...
یوسف مهجوری
دوشنبه 26 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:53
دیگر خودتان نیستید یا دیگر همان آدم قبلی نیستید؟
شاید همان آدم قبلی...
خودت مرز تازه خودت هستی.
کسی می نویسد:روزها...
من خودمم.
از خودت مایه بذار.
بی ادب!
کی گفته؟! تو خودت که نیستی هیچی، خودی هم نیستی، ناخودی مو وزوزی