روزها

روزها فکر من این است...

روزها

روزها فکر من این است...

شیطان عشق

کُنج خانه ای که از نبود تو پُر است،
نشسته ام و خاطره ات روی دیوار وول می خورد
نقش سیب سرخ می کشد روی پنجره،
حوایی که هنوز هم از شیطان عشق گول می خورد

شعر چشمام

اینجا منمُ شعر چشمای تَرم
منُ افکار ممنوع توی سرم
منُ این کوچه های تاریک جنون
شعله های شمع آلوده به خون

منُ وحشت تجاوزْ به هر نفسم
رژه رفتن شکنجه های قفسم
تکرار  ِکابوس ِ تنها شُدنم
رقص بوسه های غمْ روی تنم

منمُ صدای ناله های بی ثمر
صدای خشم ضربه های تبر
منمُ مُرور خاطراتی که بَدن
دستایی که به عمرم سیلی زدن

اینجا منمُ شعر چشمای تَرم
منُ حس پرواز ِ تو بال و پرم
منُ ابری که شاعرانه می باره
ابری که چشم تو رو یادم می یاره


..............................


پ.ن: تقدیم به "امید" که این روزها قدمهایش سنگین شده است.

برگرد

بیا برگرد به آغوشم، به این بُغض تَرک خورده 

 

به خورشیدی که خاموشه، به مهتابی که پَژمرده  

 

هنوزم پُشت اون چشما شکوه آینه بی مرزه 

 

شب تب دار آزادی تو چشمای توُ می لرزه  

 

 

نباشی حسّ بودن نیست، نباشی خونه می سوزه 

 

نباشی رَختِ پروازُ کسی اینجا نمی دوزه  

 

 

بیا تا گُم نشه شادی، که این جا غُصه بیداره 

 

نمیشه بی تو عاشق شد، بی تو بارون نمی باره 

 

نفهمیدم کجا رفتی، کجا دستاتو گُم کردم، 

 

کجا خوابی که بی وقفه، به رویای تو برگردم؟ 

 

 

نباشی حسّ بودن نیست، نباشی خونه می سوزه 

 

نباشی رَختِ پروازُ کسی اینجا نمی دوزه

   

 

نشستم پُشت این دیوار، پُر تکرار آغازم 

 

بیا تا من بخون با من، به پایان دل نمی بازم 

 

کنارت می شه صادق شد، یه جشن تازه برپا کرد 

 

بیا باور کن که می شه یه فصل تازه پیدا کرد 

 

 

نباشی حسّ بودن نیست، نباشی خونه می سوزه 

 

نباشی رَختِ پروازُ کسی اینجا نمی دوزه

  

------------------------------------ 

پ.ن: هیچ کس اندازه من برای تو دلتنگی نکرد... هیچ کس اندازه من ثانیه ها را نشمرد، هیچ کس اندازه من برای تو قاصدک نفرستاد، هیچ کس اندازه من برای تو شعر نخواند...کاش کفشهایت را جای بهتری قایم می کردم...

مهجور شده ام...

سالهاست که بی تو مهجور شده ام   

 

یوسفم، امّا یعقوب ِ کور شده ام  

 

بوی تن ِ من که روی پیراهن ِ توست!  

 

پس سبب چیست که ز ِ برت دور شده ام؟

رها کن...

رها کن خستگی هاتو دوباره

رها کن قصه هاتو نیمه کاره

کناره این همه آشفته حالی

رها کن غصه هاتو ابر پاره 

 

به این کوچه نگا کن عابر شب

بمون با من، رها شو توی این تب

یه بوسه مونده تا آغوش گرمت

که پُر شم از حضور تو لبالب 

 

رها کن عطر یاسُ توی خونم

رها کن گریه هاتو روی شونم

بذار عادت کنم با تو ببارم

بذار عادت کنم با تو بمونم 

 

بیا اینجا که تن پوش رهایی

نشسته بر تن این روشنایی

بیا اینجا صدا کن آسمونو

تو فانوس آزاد این شبایی 

 

رفیق شب نشین بی ستاره

رها کن خستگی هاتو دوباره

کناره این همه آشفته حالی

رها کن قصه هاتو نیمه کاره