روزها

روزها فکر من این است...

روزها

روزها فکر من این است...

آزاد یا آزاده؟

خیال خامی است اگر بیراهه نرفته باشم. آزادی را می گویم، از جنس معمولش در ادبیات سیاسی، اجتماعی، و عوام گونه اش. توهمی آرمان گرایانه و شاید دست آویزی عقل فریبانه. به هر کجا بنگری اندشه ی دست یافتن به آن از میان باورهای به زنجیر کشیده شده را میبنی! چه دلچسب و شیرین! شاهکار هنر و اندیشه ورزی است این آزادی که علمدارانش به خود قداره می بندند!٬ می بندند و می خندند!...

"در اندیشه ماهیان مرداب دریا اوج رهایی است، و دریا را ماهیانیست که در اندیشه ی اقیانوس رهایی٬ قفل زندان می شکنند! "

باغبان من...

خشکیده بدن تو و دستهای زخمی باغبان. می دانم تو را دیگر در باغ خاطره ام نخواهم یافت، هرگز نخواهم یافت...اما با علفهای هرز خاطره ی تو چه کنم؟ خشکیده بدن تو و دستهای زخمی باغبان، باغبان من شهوت چیدنت را امروز ارضا کن!