خیال خامی است اگر بیراهه نرفته باشم. آزادی را می گویم، از جنس معمولش در ادبیات سیاسی، اجتماعی، و عوام گونه اش. توهمی آرمان گرایانه و شاید دست آویزی عقل فریبانه. به هر کجا بنگری اندشه ی دست یافتن به آن از میان باورهای به زنجیر کشیده شده را میبنی! چه دلچسب و شیرین! شاهکار هنر و اندیشه ورزی است این آزادی که علمدارانش به خود قداره می بندند!٬ می بندند و می خندند!...
"در اندیشه ماهیان مرداب دریا اوج رهایی است، و دریا را ماهیانیست که در اندیشه ی اقیانوس رهایی٬ قفل زندان می شکنند! "
خشکیده بدن تو و دستهای زخمی باغبان. می دانم تو را دیگر در باغ خاطره ام نخواهم یافت، هرگز نخواهم یافت...اما با علفهای هرز خاطره ی تو چه کنم؟ خشکیده بدن تو و دستهای زخمی باغبان، باغبان من شهوت چیدنت را امروز ارضا کن!