برای تو و خویش،
چشمانی آرزو میکنم که چراغها و نشانه ها را
در ظلماتمان ببیند،
گوشی که صداها و شناسه ها را
در بیهوشی مان بشنود،
برای تو و خویش،
روحی که این همه را در خود گیرد
و بپذیرد،
و زبانی که در صداقت خود،
ما را
از خاموشی خویش بیرون بکشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است،
سخن بگوئیم ...
مارکوت بیگل
ترجمه: احمد شاملو
ادامه...
واقعا بهار امسال یه حسی داشت انگار واقعا مجبور بود که بیاد! ..خوشحال نیست اما آمده... چون باید بیاد مثل خیلی بایدهایی که خوشحال نیستیم اما باید... مثل بودنهامون که باید باشیم باید باشیم برای بودن باید باشیم برای هست شدن........ برای هستییییدن
سالهاست که زمستان به زور بهار می شود و سالهاست که بهار نیامده، می رود...
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ما هنوز گیر زمستونیم...انگار یخ بستیم توش...
واقعا بهار امسال یه حسی داشت انگار واقعا مجبور بود که بیاد!
..خوشحال نیست اما آمده...
چون باید بیاد
مثل خیلی بایدهایی که خوشحال نیستیم اما باید...
مثل بودنهامون که باید باشیم
باید باشیم برای بودن
باید باشیم برای هست شدن........
برای هستییییدن
سالهاست که زمستان به زور بهار می شود و سالهاست که بهار نیامده، می رود...