روزها

روزها فکر من این است...

روزها

روزها فکر من این است...

من مسئولم؟

بارها و بارها تسلیم این وسوسه شده ام که محدودیتهای محیطی و بیرونی را دستمایه ای برای توجیه "نرسیدنها"و "نشدنها"یم قرار دهم، نرسیدن و نشدنهایی که برای هر کس به گونه ای تعریف می شود و لزوما معیار واحدی ندارد. به حق این وسوسه مجالی است برای رهایی از اضطراب مسئول بودن. این که بپنداری هر آنچه هستی مسئولیتش نیز با توست، جهانی دیگر را در برابر ذهن مسئولیت ناپذیرت ترسیم می کند که زندگی در آن به مراتب هم سخت تر و هم آسان تر از جهان مقصر (!) است. ترک وسوسه های پیشتر گفته شده، مانند ترک مواد مخدری است که علایم ترک ویژه ای دارد. با این توضیح، کسی را ندیده ام که به این اعتیاد ذهنی مبتلا نباشد و همه ما در یک پیوستار از خفیف تا شدید، درگیر این موضوع هستیم. نکته ی مهم این است که آیا این تمایل ذهن به فرافکنی و "خود" تطهیر سازی ذاتی است؟ پاسخ به این سوال موضوع را هر چه پیچیده تر می کند! فرض کنیم پاسخ این باشد که این تمایل ذاتی نبوده و اکتسابی است. با این پاسخ باز هم می توان از ابتدا موضوع را به محیط فرافکند و به استناد همین پاسخ ما مسئول آن چه هستیم نیستیم! اگر پاسخ این باشد که این تمایل ذاتی است، به استناد همین پاسخ باز هم می توان مسئول آن چه هستیم نباشیم! این موضوع ناخودآگاه آدمی را به این ذهنیت می رساند که حداقل می بایست نسبیتی برای این مسئله در نظر گرفت. شاید این نسبیت بتواند این گونه موضوع را تلطیف کند که آدمی حداقل در مقطعی از عمر خود مسئول "شدن" خود نیست! یعنی شاید باید گفت محیط در گرایش به مسئولیت گریزی نقش مهمی دارد اما هر لحظه می توان این تاثیر را اصلاح کرد...  

اهمیت این مسئله در فرایند رواندرمانی بیشتر از هر جایی به چشم می خورد. اینکه به مراجع حق داده شود که پاره ای از نشدن هایش را به محیط فرافکنی کند یا نه، چالشی است که در فرایند درمانگری یک رواندرمانگر با آن روبرو است...

قرض و قوله

امشب کمی خنده به من قرض دهید، 

کمی حوصله و حال خوب!  

و کمی شور و شعف!

و اگر لطف کنید اشتیاق هم نیاز دارم...   

همه را فردا صبح، می فرستم با پیک...