-
باید...
سهشنبه 29 مردادماه سال 1392 09:14
روزگار نه آنچنان است که باید. مهم نیست، آنچنانکه باید، باید شد...
-
شیطان عشق
سهشنبه 24 آبانماه سال 1390 20:39
کُنج خانه ای که از نبود تو پُر است، نشسته ام و خاطره ات روی دیوار وول می خورد نقش سیب سرخ می کشد روی پنجره، حوایی که هنوز هم از شیطان عشق گول می خورد
-
ت مثل تاریخ
پنجشنبه 7 مهرماه سال 1390 23:25
روی یخ، برای ثبت در تاریخ می نویسم: آزادی
-
ابری خواهم ساخت...
پنجشنبه 24 شهریورماه سال 1390 14:32
من از جهانم ابری خواهم ساخت، خیابانی و دو دست که در هم آمیخته اند... تو اما باران باش، که بی آن همه ساخته هایم مهجورند...
-
آغوش تو
چهارشنبه 1 تیرماه سال 1390 17:52
تو از سیب لبریزی، من امّا از گناه... انگار در آغوش امن تو توبه کردن خطاست...
-
جاری شو
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 15:26
پیاله ای خاموشم... جاری شو در من، تا پُر شوم از تو اکنون وقت پرواز است...
-
شعر چشمام
شنبه 14 خردادماه سال 1390 16:12
Normal 0 false false false EN-US X-NONE FA اینجا منمُ شعر چشمای تَرم منُ افکار ممنوع توی سرم منُ این کوچه های تاریک جنون شعله های شمع آلوده به خون منُ وحشت تجاوزْ به هر نفسم رژه رفتن شکنجه های قفسم تکرار ِکابوس ِ تنها شُدنم رقص بوسه های غمْ روی تنم منمُ صدای ناله های بی ثمر صدای خشم ضربه های تبر منمُ مُرور خاطراتی که...
-
مرز
پنجشنبه 5 خردادماه سال 1390 11:00
روزها مرز من از تو پر می شود و شبها مرز تو از من! این جنگ مرزی ماست که پایانی ندارد...
-
روزها...
دوشنبه 26 اردیبهشتماه سال 1390 14:53
روزها دیگر امّا مثل آن روزها نیست خانه هم دیگر شکل آن خانه نیست باد ها وزیدن از یاد برده اند و هوا نمی داند ابری باشد یا آفتابی همه این ها به کنار نه تو و نه من دیگر خودمان نیستیم...
-
صدا...
شنبه 10 اردیبهشتماه سال 1390 17:01
صدای تار موهای تو را در پس نتهای باد دوست دارم...
-
خورشید
چهارشنبه 31 فروردینماه سال 1390 12:12
با خورشید درد دل کردم، سالهاست در حسرت سایه ای که ندارد می سوزد و می سازد... دلم به حالش سوخت، به حال خودم نیز هم. ....................... پ.ن: یادم هست سالها پیش یکی گفت چشمها را باید شست...
-
حافظه
شنبه 20 فروردینماه سال 1390 13:48
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 قلبمو به حافظه ی خنجرت سپردم... می دونم آلزایمر هم بگیره باز منو یادش میاد...
-
تقویم
دوشنبه 15 فروردینماه سال 1390 16:04
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 تقویمم را ورق نزن... همهی روزهایم جمعهست.
-
امسال هم "سر اومد زمستون"
چهارشنبه 10 فروردینماه سال 1390 00:41
بهار هم از روی تو خجالت می کشد... خوشحال نیست، اما آمده است... ------------------------------ پ ن: سر اومد زمستون
-
فال خراب
چهارشنبه 29 دیماه سال 1389 12:55
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA فالگیر گفت: یک اتفاق خوب در راه است. یک پرنده و یک نامه. پرنده یعنی کسی می آید و نامه یعنی خبر خوبی می رسد. اسمی را گفت که دوست داشتم بشنوم و راهی را گفت که باید می رفتم. فالگیر رفت و من ماندم و پرنده و اتفاق و خبر خوب و یک اسم و انتظار، انتظار پشت انتظار. روزها، ماهها و...
-
برگرد
پنجشنبه 11 آذرماه سال 1389 23:37
بیا برگرد به آغوشم، به این بُغض تَرک خورده به خورشیدی که خاموشه، به مهتابی که پَژمرده هنوزم پُشت اون چشما شکوه آینه بی مرزه شب تب دار آزادی تو چشمای توُ می لرزه نباشی حسّ بودن نیست، نباشی خونه می سوزه نباشی رَختِ پروازُ کسی اینجا نمی دوزه بیا تا گُم نشه شادی، که این جا غُصه بیداره نمیشه بی تو عاشق شد، بی تو بارون نمی...
-
مهجور شده ام...
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 12:35
سالهاست که بی تو مهجور شده ام یوسفم، امّا یعقوب ِ کور شده ام بوی تن ِ من که روی پیراهن ِ توست! پس سبب چیست که ز ِ برت دور شده ام؟
-
منو ببخش...
چهارشنبه 17 شهریورماه سال 1389 14:55
" منو ببخش که ندیده می گرفتم التماس اون نگاه نگرونو...." نمی دونم چرا امروز بی وقفه این ترانه رو زمزمه می کردم. دلم نیومد اینجا از ناصر عبدالهی یادی نکنم. زود رفت، روانش شاد.
-
رها کن...
شنبه 26 تیرماه سال 1389 03:44
رها کن خستگی هاتو دوباره رها کن قصه هاتو نیمه کاره کناره این همه آشفته حالی رها کن غصه هاتو ابر پاره به این کوچه نگا کن عابر شب بمون با من، رها شو توی این تب یه بوسه مونده تا آغوش گرمت که پُر شم از حضور تو لبالب رها کن عطر یاسُ توی خونم رها کن گریه هاتو روی شونم بذار عادت کنم با تو ببارم بذار عادت کنم با تو بمونم بیا...
-
زیستن در عاریت
جمعه 14 خردادماه سال 1389 18:56
زیستن در عاریت ، عنوان مقاله ای است به قلم " مصطفی ملکیان " که با نگاهی به اندیشه های هایدگر در کتاب «هستی و زمان» در تشریح احوال زندگی آدمیان به رشته تحریر درآمده است. آنچه در این مقاله می خوانیم، به صورت روشن، وصف الحال جامعه ایرانی است و گرچه ممکن است با رویکرد ارزشگزارانه ی فلسفه ی اگزیستانسیالیستی موجود...
-
معجزه کن!
سهشنبه 11 خردادماه سال 1389 15:28
زوج جوونی که مدتی قبل چند جلسه ای پیشم اومده بودن، دیروز دوباره اومدن. با یه دست گل و رنگ و روی باز و خوشحال و... البته وقت هم گرفته بودن تا در مورد یه چیزایی با هم حرف بزنیم... دسته گل برای تشکر بود، یعنی اینکه فکر می کردن من کمکشون کردم اوضاع رابطه شون خوب بشه... شاید تشکر اصلی رو من باید از اونا بکنم که به خودشون...
-
من و این تداعی ها!
جمعه 17 اردیبهشتماه سال 1389 23:49
_ نمایشگاه کتاب است و نمی دانم بروم یا نروم. اینها در ذهنم وول می خورند: نمایشگاه چی؟ کتاب چی؟ کشک چی؟ دوغ چی؟... _ دلم یک جزیره می خواهد،خالی از سکنه... _ همه چی آرومه؟... _ یک چیزهایی هست که... _ من کجا هستم؟... _ امروز کلاغی دیدم روی درخت، به کلاغ حسودیم شد... _ مهمه؟ _ پس یعنی که چه؟... _ چرا نه؟... _ دوستش...
-
اتفاقی
پنجشنبه 19 فروردینماه سال 1389 00:48
خیلی چیزها چقدر اتفاقی، اتفاق می افتند. اتفاقن من از اتفاقی بودن ها زیاد خاطره خوشی ندارم. مدتی است حس می کنم یه سری اتفاقات پیش بینی نشده برایم در شرف وقوع هستند و من هم اتفاقی این روزها حالشان را ندارم! با خودم فکر می کردم چقدر از مسیر زندگی ام اتفاقی طی شده؟ وقتی به گذشته برگشتم اتفاقی فهمیدم که من یک موجودی هستم...
-
حال من امشب خرابه
دوشنبه 16 فروردینماه سال 1389 00:06
حال من امشب خرابه غرق افکار محالم بی قرارم مثل بارون تو قفس افتاده حالم من تقاص خنده هاتم ابر بارون چشاتم توی این حال خرابم شب نشین گریه هاتم حال من امشب خرابه من گناهه بی گناهم حالمُ ببین که امشب، شکل دردم، پُر آهم! من وجودم بی پناهه شعر تاریکِ سکوتم توی این حال پریشون بی تو در حال سقوطم حال من امشب خرابه گُر گرفته...
-
بهار زمستانی
دوشنبه 2 فروردینماه سال 1389 00:46
فکر کنم بهترین چیزی که نو شدن سال برای من به دنبال دارد، مستی طبیعت است، این را از همه چیز سال نو بیشتر دوست دارم. دیروز، صبح اول فروردین 89 از پنجره که به بیرون نگاه کردم بی اختیار این ضرب المثل در ذهنم زنده شد: سالی که نکوست از بهارش پیداست!. گرچه برای قضاوت در مورد کیفیت بهار امسال زود است و اصولن جوجه را آخر پاییز...
-
من مسئولم؟
جمعه 14 اسفندماه سال 1388 20:52
بارها و بارها تسلیم این وسوسه شده ام که محدودیتهای محیطی و بیرونی را دستمایه ای برای توجیه "نرسیدنها"و "نشدنها"یم قرار دهم، نرسیدن و نشدنهایی که برای هر کس به گونه ای تعریف می شود و لزوما معیار واحدی ندارد. به حق این وسوسه مجالی است برای رهایی از اضطراب مسئول بودن. این که بپنداری هر آنچه هستی...
-
قرض و قوله
دوشنبه 10 اسفندماه سال 1388 00:04
امشب کمی خنده به من قرض دهید، کمی حوصله و حال خوب! و کمی شور و شعف! و اگر لطف کنید اشتیاق هم نیاز دارم... همه را فردا صبح، می فرستم با پیک...
-
دردمان نمی آید!
پنجشنبه 15 بهمنماه سال 1388 21:42
آن روزهای کودکی و ساعتهای پنج بعد از ظهر و برنامه ی کودک، خاطره هایی را برای من و هم نسلهایم ساختند که طعم آن را هنوز هم به خاطر داریم. نه شیرین بودند و نه تلخ. انگار طعمی را نمی توان برایش مثال زد... آن روزها نمی دانستیم وقتی عمو جغد شاخدار در اوج گرسنگی از خوردن بَنر صرف نظر می کند و به شکل غمگینانه ای جان می دهد،...
-
خیابانی که هر روز به گند کشیده می شود
پنجشنبه 1 بهمنماه سال 1388 22:34
خ _ روی تخت دراز کشیدی تا به قول خودت بخوابی. چیزهایی درون ذهن آشفته ات وول می خورند، به زحمت می توانی کمی آرامشان کنی، ولی بعد از چند لحظه دوباره وول می خورند و تو فقط صدای لیز خوردنشان بر روی هم را می شنوی؛ هر چه قدر هم سعی می کنی که بی خیال شوی باز فاحشه وار به این سو آن سو سرک می کشند و هرزگی می کنند، دوست داری...
-
هوای گریه
سهشنبه 29 دیماه سال 1388 00:46
این روزها این تصنیف و آواز همایون شجریان بیشتر از همیشه دیوانه ام می کند... نبسته ام به کس دل نبسته کس به من دل چو تخته پاره بر موج رها رها رها من ز من هر آن که او دور چو دل به سینه نزدیک به من هر آنکه نزدیک از او جدا جدا من نه چشم دل به سویی نه باده در سبویی که تر کنم گلویی به یاد آشنا من ستاره ها نهفته اند در آسمان...