با خورشید درد دل کردم، سالهاست در حسرت سایه ای که ندارد می سوزد و می سازد... دلم به حالش سوخت، به حال خودم نیز هم.
.......................
پ.ن: یادم هست سالها پیش یکی گفت چشمها را باید شست...
بهار هم از روی تو خجالت می کشد... خوشحال نیست، اما آمده است...
------------------------------
پ ن: سر اومد زمستون
فالگیر گفت: یک اتفاق خوب در راه است. یک پرنده و یک نامه. پرنده یعنی کسی می آید و نامه یعنی خبر خوبی می رسد. اسمی را گفت که دوست داشتم بشنوم و راهی را گفت که باید می رفتم. فالگیر رفت و من ماندم و پرنده و اتفاق و خبر خوب و یک اسم و انتظار، انتظار پشت انتظار. روزها، ماهها و سالها در پی هم آمدند و رفتند. بعد از این همه، تمام آنهایی که گفت هیچ شد، هیچ تر ازهیچ. فالگیر بخت سیاهم را در فنجان قهوه ندید. شاید هم دید و نگفت، نگفت و دروغ گفت... اکنون سالهاست او رفته است و من در این اندیشه ام که شاید تاریخ مصرف آن قهوه لعنتی گذشته بود...
پ.ن:
همیشه موقع فال قهوه تاریخ مصرف قهوه دم شده را نگاه کنید.
اگر پول فال و فالگیری را ندارید، اینجا رایگان و تضمینی فال بگیرید.
هر شب قبل از خواب با خودتون رو راست بشین، صبح روز بعد فراموش کنید که دیشب رو راست شده بودید!