روزها

روزها فکر من این است...

روزها

روزها فکر من این است...

خورشید

با خورشید درد دل کردم، سالهاست در حسرت سایه ای که ندارد می سوزد و می سازد... دلم به حالش سوخت، به حال خودم نیز هم.



.......................

پ.ن: یادم هست سالها پیش یکی گفت چشمها را باید شست...

حافظه




قلبمو به حافظه ی خنجرت سپردم... می دونم آلزایمر هم بگیره باز منو یادش میاد...




تقویم



تقویمم را ورق نزن... همه‌ی روزهایم جمعه‌ست.





امسال هم "سر اومد زمستون"

بهار هم از روی تو خجالت می کشد... خوشحال نیست، اما آمده است...


------------------------------

پ ن: سر اومد زمستون

فال خراب

فالگیر گفت: یک اتفاق خوب در راه است. یک پرنده و یک نامه. پرنده یعنی کسی می آید و نامه یعنی خبر خوبی می رسد. اسمی را گفت که دوست داشتم بشنوم و راهی را گفت که باید می رفتم. فالگیر رفت و من ماندم و پرنده و اتفاق و خبر خوب و یک اسم و انتظار، انتظار پشت انتظار. روزها، ماهها و سالها در پی هم آمدند و رفتند. بعد از این همه، تمام آنهایی که گفت هیچ شد، هیچ تر ازهیچ. فالگیر بخت سیاهم را در فنجان قهوه ندید. شاید هم دید و نگفت، نگفت و دروغ گفت... اکنون سالهاست او رفته است و من در این اندیشه ام که شاید تاریخ مصرف آن قهوه لعنتی گذشته بود...


پ.ن:

همیشه موقع فال قهوه تاریخ مصرف قهوه دم شده را نگاه کنید.

اگر پول فال و فالگیری را ندارید، اینجا رایگان و تضمینی فال بگیرید.

هر شب قبل از خواب با خودتون رو راست بشین، صبح روز بعد فراموش کنید که دیشب رو راست شده بودید!