برای تو و خویش،
چشمانی آرزو میکنم که چراغها و نشانه ها را
در ظلماتمان ببیند،
گوشی که صداها و شناسه ها را
در بیهوشی مان بشنود،
برای تو و خویش،
روحی که این همه را در خود گیرد
و بپذیرد،
و زبانی که در صداقت خود،
ما را
از خاموشی خویش بیرون بکشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است،
سخن بگوئیم ...
مارکوت بیگل
ترجمه: احمد شاملو
ادامه...
...
بدون مضراب
بدون واسطه
بدون هر آنچه که حس تک تک تار ها را از من می گیرد...
آخ منم همین طور... سال هاست منتظرم موسیقی قایم شده توی موهامو یه بادی بیاد بنوازه ای کاش که این روسری می گذاشت...
چه حسرت کوچیک تلخی...!
از این تلخای کوچیک فراوان است...
من چون موهام وز می کنه، موسیقیش خوب در نمیاد.
منتها واسه این که کم نیارم همه جا می گم تلفیقیه!
با موهای تو باید گیتار برقی زد، کلاً بهت میاد!
لای موهای من اما بادهای بی موسمی پیچیده اند
که با هر سازی بزنی موافقند