بیا برگرد به آغوشم، به این بُغض تَرک خورده
به خورشیدی که خاموشه، به مهتابی که پَژمرده
هنوزم پُشت اون چشما شکوه آینه بی مرزه
شب تب دار آزادی تو چشمای توُ می لرزه
نباشی حسّ بودن نیست، نباشی خونه می سوزه
نباشی رَختِ پروازُ کسی اینجا نمی دوزه
بیا تا گُم نشه شادی، که این جا غُصه بیداره
نمیشه بی تو عاشق شد، بی تو بارون نمی باره
نفهمیدم کجا رفتی، کجا دستاتو گُم کردم،
کجا خوابی که بی وقفه، به رویای تو برگردم؟
نباشی حسّ بودن نیست، نباشی خونه می سوزه
نباشی رَختِ پروازُ کسی اینجا نمی دوزه
نشستم پُشت این دیوار، پُر تکرار آغازم
بیا تا من بخون با من، به پایان دل نمی بازم
کنارت می شه صادق شد، یه جشن تازه برپا کرد
بیا باور کن که می شه یه فصل تازه پیدا کرد
نباشی حسّ بودن نیست، نباشی خونه می سوزه
نباشی رَختِ پروازُ کسی اینجا نمی دوزه
------------------------------------
پ.ن: هیچ کس اندازه من برای تو دلتنگی نکرد... هیچ کس اندازه من ثانیه ها را نشمرد، هیچ کس اندازه من برای تو قاصدک نفرستاد، هیچ کس اندازه من برای تو شعر نخواند...کاش کفشهایت را جای بهتری قایم می کردم...
اینبار آمده ام تا بیشتر از اینها در کنار هم باشیم...
سوغاتی این روزهای دوری
آدرسی برای
دانلود رایگان مجموعه «یک بحث فمینیستی قبل از پختن سیب زمینی ها»ست
منتظرتان هستم
با دو تا شعر
و کلی خبر و لینک خوب
و غم های مشترکمان که هرگز تمام نخواهد شد
هرگز...
هیچ کسی اندازه من برای تو خوب نبود.../
کجایی پس مهجور؟!!
حس بودن نیست!
سلام خسته نباشید. . .
شعری که اینجا نوشته واقعآ قشنگه. . . .
می خواستم بگم اگه مال خودتونه اجازه بدید که اجراش کنم.
ممنون میشم اگه جواب بدید
سلام، باهاتون مکاتبه کردم...
سلام من امروز دنبال "سر اومد زمستون بودم" جستجوی گوگل منو انداخت توی وبلاگ شما.
شعراتون خوندم، حس و حال ما آمها خیلی عجیبه،یهو اتفاقی میبردت همون جایی که همچی همرنگ احساساته.
در هر صورت خیلی لذت بردم گرچه که خیلی هم غصه خوردم.
ممنون
یه روز سر میاد زمستون... مرسی...