روزها

روزها فکر من این است...

روزها

روزها فکر من این است...

رها کن...

رها کن خستگی هاتو دوباره

رها کن قصه هاتو نیمه کاره

کناره این همه آشفته حالی

رها کن غصه هاتو ابر پاره 

 

به این کوچه نگا کن عابر شب

بمون با من، رها شو توی این تب

یه بوسه مونده تا آغوش گرمت

که پُر شم از حضور تو لبالب 

 

رها کن عطر یاسُ توی خونم

رها کن گریه هاتو روی شونم

بذار عادت کنم با تو ببارم

بذار عادت کنم با تو بمونم 

 

بیا اینجا که تن پوش رهایی

نشسته بر تن این روشنایی

بیا اینجا صدا کن آسمونو

تو فانوس آزاد این شبایی 

 

رفیق شب نشین بی ستاره

رها کن خستگی هاتو دوباره

کناره این همه آشفته حالی

رها کن قصه هاتو نیمه کاره

نظرات 2 + ارسال نظر
پنجره دوشنبه 4 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 17:07 http://pnb.blogsky.com/

دور نیستم دکتر، دلم لک زده واسه یه مسافرت با چادر...

محسن عاصی شنبه 9 مرداد‌ماه سال 1389 ساعت 01:36 http://www.pasmand.blogfa.com

.

یک ماهی ام ، اینجا ته تنگ و تو آن بالا

نقش مکمل بوده ام از تو ولی حالا

یک سینمای سوخته در فکر اکرانم

یک رگ که از دنیا بریده داخل وانم

.
.
.

بعد از شش ماه به روز شد با :

خدا شما را خواهد بخشید

حتی اگر در فیس بوک عضو باشید و با آن مگس بکشید .

حتی اگر راوی های متعددی را به شعر خود دعوت کنید یا کتاب بسوزانید .

حتی اگر تلویزیون ببینید یا بیماری عفونی داشته باشید .

حتی اگر به "چراها " پاسخی ندهید ...


و یک شعر جدید

منتظر شما خواهم بود

با احترام

.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد