روزها

روزها فکر من این است...

روزها

روزها فکر من این است...

نفهمید...

یک بار نه صد بار نه هر بار نفهمید 

انگار نه انگار... نه! انگار نفهمید 

فریاد زدم  داد زدم دوستتان دا... 

یک عمر به در گفتم و دیوار نفهمید

 

«جلیل صفر بیگی» 

------------------------------------------------- 

پ.ن: فهمید خودش را به نفهمی زد!

نظرات 4 + ارسال نظر
مهدی شنبه 11 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 17:23 http://pnb.blogsky.com

در چه حالی دکی؟ چه خبر؟

قربون تو ... تو خوبی رفیق؟

[ بدون نام ] سه‌شنبه 14 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 19:27

تولدم مبارک

بهار دوشنبه 27 مهر‌ماه سال 1388 ساعت 10:43

...
still?...

«... هیچ چیز برای آدمی تمام نمی شود، فقط رنگ گذر زمان به خود می گیرد...کهنگی و یک نوع فراموشی که هر وقت خواستی دوباره بازخوانی می شود... » راستی تو خیلی تیز هستیا!

شیرین مهجوری دوشنبه 16 آذر‌ماه سال 1388 ساعت 14:40

دو بیتی قشنگی بود

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد