برای تو و خویش،
چشمانی آرزو میکنم که چراغها و نشانه ها را
در ظلماتمان ببیند،
گوشی که صداها و شناسه ها را
در بیهوشی مان بشنود،
برای تو و خویش،
روحی که این همه را در خود گیرد
و بپذیرد،
و زبانی که در صداقت خود،
ما را
از خاموشی خویش بیرون بکشد
و بگذارد از آن چیزها که در بندمان کشیده است،
سخن بگوئیم ...
مارکوت بیگل
ترجمه: احمد شاملو
ادامه...
«... هیچ چیز برای آدمی تمام نمی شود، فقط رنگ گذر زمان به خود می گیرد...کهنگی و یک نوع فراموشی که هر وقت خواستی دوباره بازخوانی می شود... » راستی تو خیلی تیز هستیا!
در چه حالی دکی؟ چه خبر؟
قربون تو ... تو خوبی رفیق؟
تولدم مبارک
...
still?...
«... هیچ چیز برای آدمی تمام نمی شود، فقط رنگ گذر زمان به خود می گیرد...کهنگی و یک نوع فراموشی که هر وقت خواستی دوباره بازخوانی می شود... » راستی تو خیلی تیز هستیا!
دو بیتی قشنگی بود