روزها

روزها فکر من این است...

روزها

روزها فکر من این است...

احساس، دشمن ،چهارشنبه سوری

۱ـ نمی دانم فرهنگ مقصر است یا چیز دیگری در این میان نقش اصلی را بازی می کند؟ قصد علت یابی هم ندارم. اما این واقعیتی است که بیشتر ما (خودم را از این قاعده جدا نمی دانم!) نیا موخته ایم که احساسات خود را رفتاری کنیم، اینجا منظور از احساسات آن چیزی است که عموم از آن به عنوان مهر و محبت و عشق یاد می کنند. جالب آن  که نمودهای رفتاری عشق و محبت در طیف وسیعی از رفتار های ساده قرار دارند و نیاز به تخصص در انجام آنها نیست! یک دوست دارم خشک و خالی، یک بوسه ی نه چندان آبدار، یک نگاه محبت آمیز خالی از خورده شیشه و... بارها از زنان زیادی شنیده ام (برای مثال همین یکی دوهفته ی قبل در اتاق مشاوره!) که گله ی اصلیشان این است که «همسرم بعد از دوران نامزدی به من نگفته دوست دارم»! قصد باز کردن این گفته را ندارم ولی همین قدر بگویم که در این گفته ساعتها حرف نهفته است. از طرفی وقتی با مردها در این باره گفت گو می کنیم انگشت تعجب تا حلقمان فرو می رود! «خودش می داند که دوستش دارم، این لوس بازیها در شان مرد نیست! این کارها زشته! جدم و پدر جدم این کارو نکردن حالا من بکنم!...». گر چه تصور رایج، این رفتار هار ا خاص قشر پایین جامعه به لحاظ فرهنگی می داند ولی بروز آنها در بخش به اصطلاح فرهنگ بالای جامعه، کم نیست!

۲ـ داستان کسالت آوری شده است. هنوز هم بعد از سی سال دست بردار نیستیم(نیستند!). فرا فکنیهای پی در پی خوراک هر روزمان شده .« همواپمای c130 ارتش و هواپیمای سپاه به خاطر اختلالهای مخابراتی دشمن سقوط کرده اند!» باز هم قصه ی تکراری دشمن، و چه کسانی بهتر از آمریکا و انگلیس و اسرائیل؟

۳ـ نمی دانم چه شده که امسال بد جوری هوس چهار شنبه سوری کردم! . فکر می کنم از آخرین باری که یک دل سیر مراسم چهار شنبه سوری را به جا آوردم ده دوازده سالی گذشته. تو ی سالهای بعد هم هیچ وقت حتا از خانه بیرون نرفتم ولی امسال دوست دارم خاطره ی سالها قبل را زنده کنم ولی نه توی این شهر بی در و پیکر که چهار شنبه سوری اش با میدان جنگ یکی است! شاید امسال بروم یک جای خلوت دور از شهر کنار آتشی که با بوته های خار روشن شده، به همراه چند تا فشفشه و البته با آدمهایی که دوستشان دارم و شاید آنجا بیاندیشم به زیبا ترین زیباییها و شاید هم در کنار آتش آرزویشان کنم!

 

نظرات 3 + ارسال نظر
بهار یکشنبه 9 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 12:20

۱- این موضوع دقیقا همین چیزیه که من و روزبه مدت ها سرش جنگیدیم و متاسفانه نه با خودمونُ که بادیگران...دیگرانی که دیدن رفتار های عاشقانه نه تنها برایشان عادی نبود که ان را کاملا یک ضد ارزش می دانستن.و می اندیشیدند که این رفتار ها هیجانی ست که به زودی از بین خواهد رفت.و این حرف ها را تا جایی ادامه دادند که خود من هم داشت باورم میشد.اما حالا که ۲ سال و نیم از رابطه می گذرد تجربه من نه تنها این را نمی گوید که بالعکس. من در رابطه کودکانه ۲ سالانه ام بارها دیده ام که محبت محبت می آورد و ابراز هیجانات نه تنها از آن چیزی نمی کاهد که ان را بارورتر هم می کند.من بارها دیده ام که یک بوسه کوچک در لحظه ای که در اوج عصبانیت هستی چه کارها که نمی کند .....من قصه نیستم.روزبه هم قهرمان اسطوره ای نیست.انسان هایی طبیعی هستیم و من دیده ام که دوست داشتن و اینگونه ماندن بسیار طبیعیتر از ان چیزیست که می اندیشیدم.

۲- در این خصوص نظری نمیدهم(در واقع به نشانه کمی اعتراض به تو!)

۳- به جان بهار اگه این حرفو عملی نکنی یوسف گلابی نیستی.دیگه گفته باشم!

۱- شاهد از غیب میرسد!

۲- اعتراض واسه چی؟

۳ـ حالا من یه چیزی گفتم ببینم چی میشه ! زیاد جدی نگیر ! شاید تا اون روز نظرم برگشت! میبینی که همش گفتم شاید!

مزدکم جمعه 14 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 20:50 http://weblog.mazdakam.com

۱.می‌گویند دنبال مقصر نباشیم بهتر است، و تمرکز کنیم بر حل مساله
۲. دشمن در خطر است :))
۳. خالی می‌باشد

سعی بشود با ما تماس گرفته شود کار واجب است

واحد تفریحات سالم مستقر در آرش افشا سه‌شنبه 18 بهمن‌ماه سال 1384 ساعت 14:42 http://www.arashafshar.com

من درباره‌ی دوتا مورد اول دیگه اصلا نای حرف زدن ندارم، اصلاْ دلم می خواد نه بشنوم و نه بگم! اما چهارشنبه سوری و آتیش بازی و بپر بپر و فش فشه رو بدجوری پایه تم!

خوبه لا اقل با یکیش پایه شدی!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد