روزها

روزها فکر من این است...

روزها

روزها فکر من این است...

فصل زرد

اصلن هیچ اهمیتی ندارد که تهران در مدت کمتر از سی سال جمعیتش بیش از سه برابر شده ، هر ماه چندین هزار مهاجر از دروازهای بی در و پیکر کولی وار به قلب زخم خورده اش هجوم می آورند، هر روز چند صد دستگاه ماشین خارج از استاندارد به رگهای مسدودش تزریق می شود ، طرحهای گسترش حمل و نقل عمومی بعد از تصویب ۲۰،۳۰ سال بعد اجرا می شود (مثل مترو)، هر روز یک آسمان خراش دلخراش جلوی چشمت سبز می شود، دیگر جایی برای ساختن مجتمع های مسکونی روی کمر بند زلزله پیدا نمی شود، بیش از ۹۰۰۰ نفر در سال به خاطر پیکر مریض تهران راهی قبرستان می شوند، مَلقمه ای از بی فرهنگی بر پیشانی چین خورده تهران حک می شود، نخستین رتبه های سیاه جهان به تهران اختصاص می یابد، و... در واقع هیچ کدام مهم نیستند! چون در هر صورت با ۴ روز تعطیلی علاوه بر ۳۶۵ روز تعطیلی رسمی در تقویم سال (!) و زوج و فرد کردن تردد ماشینهای از رده خارج و چند هشدار برای عدم خروج کودک و پیر از حصار خانه، بعد هم  دو سه  میز نیم گرد در تلوزیون و  دست آخر مَدد از نیرو های غیبی همه چیز به روال عادی بر می گردد تا زمانی که سکته ی بعدی تهران از راه برسد و شاید این بار هیچ کاری برای زنده ماندنش نتوان کرد...

 

فصل زرد

 

اینجا از نسل شقایق

کسی بین ما نمونده

لب تشنه ی کویرو

آفتاب خسته سوزونده

واسه ی  قلبای عاشق

کسی اینجا نمی خونه

عطر آزادی و شبنم

روی گلبرگ نمی مونه

دیگه اون روزای خو بو

کسی اینجا نمی بینه

دستای سرد شقاوت

برگای سبزو می چینه

رو ی هر درخت تنها

رد پای خشم کَرکَس

تیغ بی رحم شکستن

می خراشه تن هر کس

توی هر اتاق تاریک

می کشیم پنجه به دیوار

پاهامون بسته به زنجیر

پشت سر سیمای خاردار

بعد فصل گل پَر پَر

حالا وارث عذابیم

توی این لحظه ی آخر

ناگزیر به انتخابیم

نظرات 8 + ارسال نظر
نامیه دوشنبه 21 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 21:33

آخرش مردنه دیگه، مگه نه؟ حالا یا یهویی یا تدریجی. گیرم که یهوییش راحت تره.

الهام سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 00:07

چی مهمه ؟!

lizard سه‌شنبه 22 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 18:19

یعنی چی که چی مهمه و آخرش مردنه؟ حال منو که دارم خفه می شم و شبا پدرم از سر درد و سرگیجه در میادو به هم میزنین.بابا من می خوام نفس بکشم. به کی بگم؟؟؟ همتونم برید بمیرید اگه از زنده بودن ناراحتید.البته اینو الهام راست گفتی هیچی

حق با توست یعنی که چی آخرش میمیریم مردن این جوری رو من هم دوست ندارم!

آرش افشار پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:06 http://www.arashafshar.com

پیش آر پیاله را که معلومم نیست، این دم که فرو برم بر آرم یا نه؟

بازم آرش پنج‌شنبه 24 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 02:07

ضمنا ترانه‌‌هات روز به روز قوی تر و بی اشکال تر می‌شن. خیلی خوبه!

ممنون از تو عزیز...

نامیه شنبه 26 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 20:16

صمیمانه از خانوم یا آقای لیزارد تشکر می کنم!

الهام چهارشنبه 30 آذر‌ماه سال 1384 ساعت 23:25

خوبی؟

کنار جمعه 2 دی‌ماه سال 1384 ساعت 01:02

کجایی ؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد